از شمارۀ

لنگرانداختن در آب‌های ناشناخته

راه‌نگاریiconراه‌نگاریicon

بزرگ‌شدگان نی‌ٰریز

نویسنده: هنگامه الهی‌فرد

زمان مطالعه:5 دقیقه

بزرگ‌شدگان نی‌ٰریز

بزرگ‌شدگان نی‌ٰریز

سال اول راهنمایی - که الان دیگر به آن متوسطه اول می‌گویند - معلم هر درس جلسه‌ی اول کلاس را به این اختصاص می‌داد که بپرسد هر کدام از ما از کدام مدرسه آمده‌ایم و معدل‌مان در دبستان چند بوده. منِ دوازده ساله در پاسخ به این سوال‌ها خیلی پز می‌دادم؛ نه فقط با معدل ۲۰ام، بیشتر با این که بگویم «من دبستانم را مشهد نبودم». سوالی که به دنبال آن می‌آمد این بود که خب کجا بودم؛ و من هم با افتخار می‌گفتم «نی‌ریز، یه شهرستان نزدیک شیراز». بعدا بچه‌های کلاس بهم گفتند که متوجه شده بودند مشهدی نیستم چون لهجه‌شان را نداشتم.

 

برای من ۱۱ سال زندگی در یک شهرستان کوچک که سر تا تهش نهایتا ۱۰ دقیقه طول می‌کشید و به ساکنان آن میگفتند شهرستانی، در حدی خاص و متفاوت بود که یک سال تحصیلی کامل پزش را می‌دادم و خودم را با آن به بقیه معرفی می‌کردم. اما همین چیز خاص و متفاوت تمام چهار سال دبیرستان کابوس روزانه‌ی خواهرم بود که ۳ سال از من بزرگ‌تر بود و آن سال تازه دبیرستانش را شروع کرده بود - متوسطه دوم. حانیه دوست نداشت کسی بفهمد که جایی جز مشهد بزرگ شده بود. برداشت من آن بود که حس می‌کرد شهرستانی بودن لول پایین و بی‌کلاس است. انگار که یک جور حس تحقیر و پایین‌تربودن نسبت به بقیه داشته باشد، یا مثلا این‌که بقیه چیزهایی داشتند که خواهرم از آنها محروم بوده. البته این‌ها را همان سال نگفت. سال بعدش هم نگفت. فکر می‌کنم سال سوم-چهارم دانشگاه بود که به همه‌ی این‌ها اعتراف کرد. من هم تا وقتی حانیه نگفته بود، چیزی از برخورد متفاوت خودم با این مسئله نگفته بودم. شاید حس می‌کردم پزدادن از نظر اخلاقی کار بدی است؛ یا شاید هم یک جایی تَه قلبم می‌دانستم که شهرستانی‌بودن (در شهرستان بزرگ‌شدن) پزدادن ندارد.

 

بعدها خیلی به این حس خواهرم فکر کردم. هنوز هم گاهی فکر می‌کنم و هنوز هم برایش ناراحت می‌شوم. حانیه چهارسال تمام، هر سال ۹ ماه در جایی و با افرادی بود که هیچ احساس تعلقی به آن‌جا و آن‌ها نداشت. انگار با ۲۰ نفری سر کلاس بود که خودش را از آن‌ها نمی‌دانست و چهارسال تمام حاضر بود هرکاری بکند تا این نقص، که باعث شده بود نتواند عضوی از آن‌ها بشود را جبران کند و یکی از آنها باشد. راستش موفق هم شد؛ حانیه به‌خاطر نمرات بالا و رتبه‌های خوبش در آزمون‌ها جوری بین هم سال‌هایش معروف شده بود که بچه‌های رشته‌ها و کلاس‌های دیگر هم او را شناخته بودند. حتی بعد از پایان دبیرستان و کسب بهترین رتبه کنکور بین دانش‌آموزان رشته تجربی مدرسه و شروع رشته پزشکی در دانشگاه، حانیه باز هم معروف ماند. کادر مدرسه و بچه‌ها دیگر حانیه را شناخته بودند و با اعتماد‌به‌نفس بیشتری که آن دو سال آخر به خاطر درسش داشت توانسته بود دوستی‌های خوب و عمیقی شکل دهد.

 

من اما با همه‌ی آن کلاس‌گذاشتن‌ها و تعریف‌کردن خاطراتم از بزرگ‌شدن در نی‌ریز، هیچ دوستیِ پایداری در سه سال راهنمایی‌ام شکل ندادم. حتی بعد از آن‌که حانیه از احساسات سال‌های دبیرستانش گفت، گاهی به این فکر می‌کنم که شاید همه‌ی آن تعریف‌کردن‌ها و پزدادن‌های من برای اثبات متعلق‌بودنم بوده؛ انگار که نمی‌خواستم تعلق‌نداشتن را یکی از گزینه‌ها بدانم. کاری که حانیه از سال سوم دبیرستان انجام داد را من هم داشتم از همان سال اول انجام می‌دادم؛ تنها تفاوت‌مان آن بود که حانیه این حس را پذیرفته بود و من وجودش را انکار می‌کردم.

 

جلسه‌ی ایده‌پردازی شماره ۱۲۰ وقایع اتفاقیه زمانی برگزار شد که من شرایط حضور نداشتم؛ اما مطمئنم که همه به ترکیب رنگی لباس‌هایی که پوشیده بودند، فکر کردند. مطمئنم همه می‌خواستند مطمئن شوند در جمع وقایع‌نگاران می‌گنجند و تلاش کرده‌اند حرفی نزنند و کاری نکنند که بقیه‌ی اعضا به امکان حضور آن‌ها در جمع شک کنند. من آن روز آن‌جا نبودم اما مطمئنم همه می‌خواستند به آن جمع حس تعلق داشته باشند و تعلق‌داشتن‌شان را به دیگران هم نشان دهند. آن روز، به غیر از وقایع‌نگارانِ همیشگی، چند نفر مهمان افتخاری هم به جلسه دعوت شده بودند که من مطمئنم با آن‌که از لحظه‌ی ورود به ساحل آن آب‌های ناشناخته، لنگرِ تعلق‌شان را به اعماق آب‌ها انداخته بودند؛ باز هم نگران تصور بقیه از خودشان بودند.

 

تلاش برای داشتن و دادن و گرفتن حس تعلق، وجه مشترک تمام جستارهای این شماره از وقایع اتفاقیه است؛ تلاش برای پیداکردن حس تعلق در سرزمین مادری، برای گرفتن حس تعلق در بین کلاس اولی‌ها برای دادن حس تعلق به دربان یک باغ تالار یا تلاش برای گرفتن تعلق از یک جمعیت هم‌زبان ولی بیگانه. تعلق‌داشتن به زعم بعضی‌ها حتی یک روی تاریک هم دارد که در کنار تعصب و در مقابل آزادی قرار می‌گیرد. تعلق آن‌قدر موضوع جالبی بوده و هست که از تقابل عکاسی و ثبت لحظات با آن هم گفته شده است. آن روز من شرایط حضور در جلسه‌ی ایده‌پردازی شماره ۱۲۰ام را نداشتم اما با همه‌ی این‌ها، امیدوارم کسی حس تعلق‌نداشتن نکرده باشد.

هنگامه الهی‌فرد
هنگامه الهی‌فرد

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.